این روزها...

 

بیشتر از قبل ،حال همه را می پُرسم...


سنگ صبور غم هایشان می شوم...


اشک های ماسیده روی گونه هایشان را پاک می کنم امــــــــا...

 

یک نفر پیدا نمی شود که دست زیر چانه ام بگذارد...

 
سرم را بالا بیاورد و بگوید:

 

 حالا تـــــــو برایم بگـــــو......

 

+نمیخواستم به این زودی بیام...

نرفته برگشتم...!

تازه ۲ ساعت پیش رسیدم...

بخاطر تولد دختر داییم و

یه دلیل شخصی دیگه برگشتم...

مر۳۰ از نظرای قشنگتون...